قصه کودک: عصر یک روز گرم تابستان بود. الاغی با چند کیسه پر از نمک، راه درازی را در یک کوهپایه در پیش داشت. خورشید همچنان گرم و سوزان بر الاغ و صاحبش میتابید.
بخوانیددنیای کودکان
داستان کودکانه: تبر طلایی || افسانهی چینی درباره راستگویی
افسانه چینی: یکی بود یکی نبود، روزی روزگاری پسر کوچکی به اسم «لی اکسیاسو» بود. وقتی او پنجساله بود، پدر و مادرش مردند و یتیم شد. لی پیش برادر و زنبرادرش رفت تا با آنها زندگی کند.
بخوانیدشعرقصه خیالانگیز کودکان: پریا خونهشون کجاست؟
شعرقصه فانتزی کودکان: تو باغ سبز رنگارنگ خواهربرادری زرنگ یه خونه داشتن توی باغ که شب روشن بود با چراغ
بخوانیدقصه آموزنده کودک: مرد کشاورز و الاغ چموش | دهان مردم را نمیشود بست
قصه ازوپ برای کودکان: زمانی، کشاورزی در روستایی زندگی میکرد. این کشاورز، الاغ چموشی داشت که از دستش خیلی ناراحت بود. بهاینعلت تصمیم گرفت الاغ را بفروشد.
بخوانیدداستان کودکانه آموزنده: کی من را به خانه میبرد؟ || قصه دختر تنبل
قصه کودک: یکی بود یکی نبود. دختر کوچولویی بود که توی یک ده کوچک زندگی میکرد. این دختر کوچولو کمی تنبل بود. دلش میخواست همۀ کارش را دیگران بکنند. او حتی حوصله نداشت راه برود.
بخوانید