داستان کوتاه: سبیلو، یک گربهی پارچهای بود. بهعنوان یک گربهی پارچهای، خیلی هم قشنگ بود. مادربزرگ سوزی، وقتی او فقط چهار سال داشت، سبیلو را دوخته بود. دوختنش زمان زیادی برده بود.
بخوانیددنیای کودکان
داستان خواب کودکان: پری دریایی تنها
داستان کودک: روزی روزگاری، یک پری دریایی بود به اسم ماریان. او خیلی تنها بود. هرروز، از صبح تا شب، روی صخرهای مینشست و موهای طلایی بلندش را شانه میکرد و برای خودش آواز میخواند.
بخوانیدداستان خواب کودکان: پادشاه شکمو || به فکر فقرا باشیم!
داستان کودک: سالها پیش، در یک سرزمین بسیار دور، پادشاهی زندگی میکرد که خیلی شکمو بود. پادشاه، آنقدر که غذا خوردن را دوست داشت، هیچچیز را دوست نداشت. او هیچوقت از خوردن، سیر نمیشد.
بخوانیدقصه کودکانه: مورچه و پروانه || صبور باش! موفقیت در یک قدمی توست!
قصه کودک: طوفان شدیدی در جنگل میوزید. باد، با قدرت، برگ درختان را به زمین میریخت و حتی درخت بلندی را نیز شکسته بود باوجوداین، پرندگان و حشرات، صبورانه به کار خود مشغول بودند.
بخوانیدقصه کودکانه: گرگ و بره || برای حل مشکل، فکرت را به کار بینداز!
قصه کودک: هوا کمکم تاریک میشد که چوپان، گلۀ گوسفندان را از چراگاه جمع کرد و راه آغل را در پیش گرفت. تنها برۀ بازیگوش بود که با پروانههای زیبا مشغول بازی بود، بیخبر از اینکه گله خیلی از او دور شده است.
بخوانید