دنیای کودکان

قصه کودکانه آموزنده: کفش‌های بازرگان (کفشهای میرزا نوروز) / نه ولخرج باش، نه خسیس! میانه رو باش!

قصه-کودکانه-اموزنده-کفش‌های-بازرگان-کفشهای-میرزا-نوروز

روزی، روزگاری بازرگانی زندگی می‌کرد که خیلی خسیس بود. بازرگان فقط به این فکر بود که چیزی را ارزان بخرد و گران بفروشد. نه به فکر خواب و خوراک بود، نه به فکر حمّام، نه به فکر شال و کلاه بود، نه به فکر لباس؛

بخوانید

قصه کودکانه آموزنده: آسمان چه رنگ بود؟ / به نظرات دیگران احترام بگذارید

قصه-کودکانه-آموزنده-آسمان-چه-رنگ-بود؟

غروب بود. پاییز برگ درخت‌ها را زرد کرده بود. باد برگ‌های زرد را روی زمین ریخته بود. مزرعه پر از برگ‌های زرد بود. آن روز، از صبح زود، هوا ابری بود و نزدیک غروب رعد غرید. برق در آسمان دوید. بارانی تند بارید.

بخوانید