غروب بود. پاییز برگ درختها را زرد کرده بود. باد برگهای زرد را روی زمین ریخته بود. مزرعه پر از برگهای زرد بود. آن روز، از صبح زود، هوا ابری بود و نزدیک غروب رعد غرید. برق در آسمان دوید. بارانی تند بارید.
بخوانیددنیای کودکان
2 قصه صوتی کودکانه: پرچین قدیمی + کبوترها و کلاغها + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 54#
جلوی مزرعهای کوچک یه پرچین چوبی بود. اون پرچین، قدیمی و کهنه شده بود. سالهای زیادی بود که اون تو اون مزرعه زندگی میکرد. اون روز هم، مثل هرروز، وقتی پرچین صدای بچهها رو شنید، چوبهاش شروع کرد به لرزیدن و گفت: «وای، باز اومدن.»
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: یه تکه آسمان به من بده + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 53#
ر
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: هری که زیادی کمک میکرد: به دیگران کمک کنیم + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 52#
هری کمک کردن به دیگران رو خیلی دوست داشت. برای همین مردم به اون میگفتن «هری خیرخواه». هری با قناری زردش تو یه خونه تو خیابون اصلی شهر (پلاکشون هم بذار فکر کنم) پلاک ده. بله، زندگی میکردن.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: نارگل و شغال: مواظب حیوانات باشیم + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 51#
اسم من نارگله. این هم بابای منه. این کلبهی ماست. این گل رو من و بابا باهم کاشتیم، اسمش نرگسه. این درخت توسکا هم خواهر دوقلوی منه، بابا اسمش رو گذاشته گلنار؛ اما من خواهر دیگه ای هم دارم، اسمش چیه؟ مرغ مینا!
بخوانید