دنیای کودکان

داستان کودکانه: رامکال کوچولو و کسی که در رودخانه نشسته

کتاب داستان کودکانه رامکال کوچولو (11)

رامکال کوچولو خیلی شجاع و زِبل بود. یک‌شب مادرش از او خواست که به رودخانه برود و برای شام از رودخانه صدف جمع کند. آن شب، مهتابی بود و ماهِ گرد و بزرگی آسمان را روشن کرده بود. رامکال برای اولین بار یکه و تنها به راه افتاد.

بخوانید

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 1

نودی برای تهیۀ عصرانه دنبال چای می‌گشت. او با خودش گفت: «اگر در دنیا یک‌چیز باشه که من دوست داشته باشم، اون یک‌چیز، یک تخم‌مرغ آب پز است» و دوباره گفت: «اگر تنها دو چیز باشه که من دوست داشته باشم، هردوی آن‌ها دوتا تخم‌مرغ آب پز است».

بخوانید

داستان محرّم: یار برادر، مرد دلاور || حضرت عباس علیه‌السلام

کتاب داستان یار برادر، مرد دلاور حضرت عباس علیه‌السلام (10)

باد، صدای نوحه‌خوانی و عزاداری را از زمین به گوش ماه رساند. ماه درحالی‌که غم سنگینی را در دل خود احساس می‌کرد، چشم‌های اشک‌آلودش را پاک کرد. نگاهش به ستاره‌ها و ابرها افتاد که آماده‌ی شنیدن ادامه‌ی ماجراهای کربلا بودند.

بخوانید

داستان کودکانه: فابیوی فوتبالیست || من می‌خواهم فوتبالیست شوم!

کتاب داستان کودکانه فابیوی فوتبالیست (12)

وقتی فابیویِ فوتبالیست داشت به ورزشگاه شهر می‌رفت، با خودش گفت: «برویم یک مسابقه بدهیم! برویم دست‌وپنجه‌ای نرم کنیم!» فابیو خیلی هیجان‌زده بود. او باید بعدازظهر در جام فینال، مقابل تیم دهکده بازی می‌کرد!

بخوانید