سالها قبل، در سرزمینی دور، در یکی از خانههای فقیرنشین، پسر کوچکی زندگی میکرد که نامش جک بود. جک به خاطر اتفاقی که در کودکی برایش افتاده بود نمیتوانست راه برود. برای هم این او همیشه غمگین بود و روزها و شبها تنها در کنار اجاق آتش اتاقش مینشست و فکر میکرد.
بخوانیددنیای کودکان
کتاب شعر کودکانه: پری دریایی و اژدهای هفتسر
یک پری دریایی با موهای حنایی با دو تا چشم آبی گونههای سرخابی تو شیشهای از بلور توی یک دنیای دور اسیر و افسرده بود تنها و پژمرده بود
بخوانیدقصه کودکانه: کی لباسها را روی زمین ریخته؟
یک روز قشنگ بهاری، خرگوش خانم یک سبد پر از لباسهای کثیف را در آب رودخانه شُست و آنها را جمع کرد و به خانه آورد. خرگوش خانم در حیاط خانهاش طناب خیلی بلندی از این درخت به آن درخت بسته بود و لباسهای تمیز و سفید را یکییکی روی آن پهن کرد.
بخوانیدشعر کودکانه: پری کوچولو و درخت آلو || با جانوران مهربان باشیم
پری خانمِ کوچولو زیر درخت آلو مواظبه پرندهها رو شاخهها نشینند میوههای رسیدهی درختشو نچینند اما پرندههای تیز و ناقلا برق و بلا مینشینند رو شاخهها.
بخوانیدقصه کودکانه: پری فروردین || به یاد چهارشنبه سوری های سادهی قدیم
در گوشهای از آسمان و از روی یک ستارهی درخشان، پریِ کوچکی به نام فروردین داشت به زمین خدا نگاه میکرد؛ اما چشمهایش پر از غم بود. چون زمین را سروصدا و دود و غبار زیادی فراگرفته بود. آن پری کوچک دلش میخواست به زمین بیاید، اما نمیتوانست! فقط زمین را نگاه میکرد و غصه میخورد.
بخوانید