دنیای کودکان

قصه کودکانه: دُرنا کوچولو گریه نکن! || از بزرگترها سوال کن!

قصه-کودکانه-دُرنا-کوچولو-گریه-نکن!

کنار دریاچه‌ای قشنگ و آبی، پرنده‌های زیادی زندگی می‌کردند. در میان این پرنده‌ها مرغ دریایی کوچولویی بود به اسم «دُرنا». دُرنا کوچولو آن‌قدر دریاچه را دوست داشت که ساعت‌ها می‌نشست به آن نگاه می‌کرد.

بخوانید

قصه کودکانه: لاک‌پشتی که لاکش را دوست نداشت

قصه-کودکانه-لاک‌پشتی-که-لاکش-را-دوست-نداشت

«لاکی» لاک‌پشت کوچولویی است که در جنگل سرسبز و قشنگی زندگی می‌کند. او در تمام طول روز، در جنگل قدم می‌زند، از علف‌های تازه و خوشمزه می‌خورد، گل‌های رنگارنگ را بو می‌کند، از آب خنک چشمه می‌نوشد و هر وقت خسته می‌شود، سرش را توی لاک محکمش می‌بَرد و می‌خوابد.

بخوانید

قصه کودکانه: شادی کوچولو || به حیوانات کمک کنیم

قصه-کودکانه-شادی-کوچولو

دخترِ کوچولو و مهربانی بود به اسم شادی که خیلی دلش می‌خواست به همه کمک کند. یک روز مامان شادی برایش قصه‌ای خواند. قصه‌ی دختر کوچولویی که به یک پرنده که بالش زخمی شده بود کمک می‌کند و از او مراقبت می‌کند تا اینکه پرنده حالش خوب می‌شود و دوباره می‌تواند پرواز کند.

بخوانید

قصه کودکانه: دهکده‌ای که مردم آن هیچ‌وقت باهم دعوا نمی‌کنند

قصه-کودکانه-پریان-دهکده‌ای-که-مردم-آن-هیچ‌وقت-باهم-دعوا-نمی‌کنند

يك روز گربه‌ی وحشی به دیدن کالولو خرگوشه رفت و به او گفت: «نزديك لانه‌ی من يك دهکده وجود دارد که مردم آن هیچ‌وقت باهم دعوا نمی‌کنند.» کالولو گفت: «نه خير؛ هیچ دهکده‌ای وجود ندارد که مردم آن باهم دعوا نکنند.»

بخوانید

قصه کودکانه پرنسس زیبا || یک قصه عاشقانه فانتزی

قصه-کودکانه-پریان-پرنسس-زیبا

روزی بود، روزگاری بود و پرنسس خیلی زیبایی بود که چشم‌های درخشان و موهای سیاه بلندی داشت. پدر این پرنسس، ثروتمندترین حکمران جهان بود و چون تنها همين یك فرزند را داشت بالاخره تمام ثروت او روزی به دخترش می‌رسید.

بخوانید