دنیای کودکان

قصه کودکانه: پرده و باد و پنجره | هر کار به جای خویش نیکوست!

قصه-شب-کودک-پرده-و-باد-و-پنجره

روزی از روزها یک پرده‌ی گل‌دار قشنگ، از پنجره‌ی یک اتاق کوچولو آویزان شد. پنجره تا پرده‌ی قشنگ را دید گفت: «خوش‌آمدی پرده کوچولو. خیلی خوش‌آمدی.» پرده کوچولو گفت: «حالا چرا این‌قدر از آمدن من خوش‌حال شدی؟»

بخوانید

قصه کودکانه: کلاغ و مرغ خاله مهربان | با صدای بلند دیگران را اذیت نکنیم!

قصه-شب-کودک-کلاغ-و-مرغ-خاله-مهربان

روزی روزگاری کلاغی روی درختی آشیانه ساخت. این درخت نزدیک خانه‌ی خاله مهربان بود. همان خاله‌ی مهربانی که پیش‌ازاین قصه‌اش را برایت گفته‌ام. ظهر یکی از روزها که همه خواب بودند، کلاغ آمد روی دیوار خانه‌ی خاله مهربان نشست و بلندبلند قارقار کرد.

بخوانید

قصه کودکانه آموزنده: سه فضانورد / نوشته: اومبرتو اکو | به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم!

داستان فلسفی سه فضانورد نوشته اومبرتو اکو (2)

یکی بود یکی نبود. روزی روزگاری، کره‌ای بود به نام زمین و روزی روزگاری کره‌ی دیگری بود به نام مریخ. این دو کره خیلی از هم دور بودند و دوروبر آن‌ها هم پر از ستاره بود و میلیون‌ها کهکشان.

بخوانید

داستان کودکانه و آموزنده: پدرام کوچولو و ملکه ابرها | آب را هدر ندهیم!

داستان کودکانه و آموزنده: پدرام کوچولو و ملکه ابرها | آب را هدر ندهیم! 1

پدرام کوچولو شیر آب را باز گذاشته بود و همین‌طور که داشت مسواک می‌زد، با دهان پر از کف به مادرش گفت: «مامان، توپمو بردار! می‌خوام امروز حسابی بازی کنم!» صدای مادرش آمد: «پس بیا بریم، بچه جون! پدر و خواهرت توی ماشین منتظر ما هستن!»

بخوانید

قصه کودکانه: دیگ در آشپزخانه | بچه ها، خوش اخلاق باشید!

قصه-شب-کودک-دیگ-در-آشپزخانه

روزی از روزها توی یک آشپزخانه ظرف‌ها و قاشق‌ها و چنگال‌ها داشتند باهم می‌گفتند و می‌خندیدند. در این وقت یک دیگ -یعنی قابلمه‌ی خیلی بزرگ - به آشپزخانه آمد. ظرف‌های آشپزخانه از دیدن دیگ تعجب کردند. برای اینکه بیشتر آن‌ها تا آن‌وقت دیگ ندیده بودند.

بخوانید