جیکجیکی با پرستو دوست شده بود. جیکجیکی دلش میخواست هر روز پرستوی مهربان را ببیند. روزها گذشت و گذشت و پاییز از راه رسید...
بخوانیددنیای کودکان
قصه صوتی کودکانه: مار کوچولو / با صدای: مریم نشیبا
مار کوچولو که تازه از تخم بیرون آمده بود، درختی دید که رویش کبوتری نشسته بود. کبوتر با لبخند به او سلام و خوشامد گفت. مار از او پرسید: «تو کی هستی؟»
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: یک ماهی کوچولوی قرمز / با صدای: مریم نشیبا
ماهی قرمز کوچولو تنها بود. آب حوض توی سرمای زمستان یخ بسته بود. زیر یخ، یک ماهی قرمز کوچولو تنها زندگی میکرد، اما او همیشه با گنجشکها حرف میزد
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: جوجه کوچولوی تنبل / مریم نشیبا
«جوجه کوچولو» آخرین جوجهای بود که میخواست از تخم بیرون بیاید. بیست روز تمام شده بود، اما جوجه از تخم بیرون نمیآمد، چون هوا سرد بود. مادرش او را صدا کرد و گفت: «بیا بیرون. بیست روزت تمام شده!»
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: مزرعه ای در هندوانه / با صدای: مریم نشیبا
خانوم بُزی از صبح تا شب توی مزرعهی کوچیکش کار میکرد و شبها هم همیشه خواب مزرعه رو میدید. یه روز خرگوش کوچولو از راه رسید و با خانوم بزی سلام و احوالپرسی کرد و گفت: «من هم دلم میخواد یه مزرعه داشته باشم، با یه عالمه هندونه».
بخوانید