یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود در یک روز قشنگ بهاری، همۀ حیوانات جنگل جمع شده بودند و راجع به مسئله مهمی باهم حرف میزدند. اولازهمه آقا خرسه رفت روی تختهسنگ بزرگ و گفت: «حیوانات عزیز، ما همه امروز اینجا جمع شدهایم تا راجع به مسئلۀ مهمی صحبت کنیم و آن این است که جنگل ما خیلیخیلی بزرگ است...
بخوانیدقصه های کودکانه
قصه کودکانه پیش از خواب: طاووس مغرور
در جنگلی بزرگ و سرسبز، طاووس قشنگی میان درختان بلند لانه داشت. طاووس هرروز از لانهاش بیرون میآمد، کنار دریاچۀ آرام و آبی میرفت، دمش را که پرهای رنگارنگ داشت، مثل چتری زیبا باز میکرد و در آب زلال دریاچه به خودش خیره میشد.
بخوانیدقصه کودکانه: آرزوی ماهی کوچولو || گردش ماهی در جنگل
در یک دریاچۀ آبی و قشنگ، کنار جنگلی بزرگ و سبز، ماهی کوچولوی قرمزی زندگی میکرد. ماهی کوچولوی قصه ما با لاکپشت مهربانی دوست بود. خانۀ لاکپشت در جنگلِ کنار دریاچه بود و هرروز برای آبتنی به دریاچه میآمد،
بخوانیدقصه کودکانه: دختری که بهار را به خانه آورد || با یک گل هم بهار میآید.
تارا، دختر کوچولوی خوب و مهربانی است که با پدر و مادرش زندگی میکند. خانۀ آنها در طبقۀ سوم ساختمانی است. مدتی بود که تارا هرروز صبح پشت پنجرۀ خانه میرفت، دستهایش را زیر چانه میگذاشت و ساعتها به بیرون خیره میشد.
بخوانیدقصه کودکانه: یک حیاط بزرگ، دو تا خانۀ کوچولو || دیوارهای جدایی
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، سرزمین سبز و قشنگی بود. در گوشهای از این سرزمین زیبا دو تا قارچ بزرگ بود. خوب که نگاه میکردی میدیدی زیر آن دو تا قارچ، دو تا خانۀ تمیز و کوچولو درست کردهاند.
بخوانید