قصه های کودکانه

بیش از 700 قصه خاطره انگیز رایگان اینجاست.

قصه کودکانه: دهکده‌ای که مردم آن هیچ‌وقت باهم دعوا نمی‌کنند

قصه-کودکانه-پریان-دهکده‌ای-که-مردم-آن-هیچ‌وقت-باهم-دعوا-نمی‌کنند

يك روز گربه‌ی وحشی به دیدن کالولو خرگوشه رفت و به او گفت: «نزديك لانه‌ی من يك دهکده وجود دارد که مردم آن هیچ‌وقت باهم دعوا نمی‌کنند.» کالولو گفت: «نه خير؛ هیچ دهکده‌ای وجود ندارد که مردم آن باهم دعوا نکنند.»

بخوانید

قصه کودکانه پرنسس زیبا || یک قصه عاشقانه فانتزی

قصه-کودکانه-پریان-پرنسس-زیبا

روزی بود، روزگاری بود و پرنسس خیلی زیبایی بود که چشم‌های درخشان و موهای سیاه بلندی داشت. پدر این پرنسس، ثروتمندترین حکمران جهان بود و چون تنها همين یك فرزند را داشت بالاخره تمام ثروت او روزی به دخترش می‌رسید.

بخوانید

قصه کودکانه گهواره‌ی لاله‌ها || پاداش خوبی و مهربانی

قصه-کودکانه-پریان-گهواره‌ی-لاله‌ها

زمانی پیرزنی بود که در کلبه‌ای تنها زندگی می‌کرد. او باغ کوچکی داشت و در آن، گل‌های سرخ، ميخك، سبزی‌های خوردنی و کاهو می‌کاشت؛ اما پیرزن بیشتر از همه به گل‌های لاله‌ای علاقه داشت که به باغ او زیبایی خاصی می‌بخشیدند و او هم حسابی از آن‌ها پذیرائی می‌کرد.

بخوانید

قصه کودکانه: جوان ساده‌لوح || آدم عاقل مشورت می کند

قصه-کودکانه-پریان-جوان-ساده‌لوح

روز گاری مرد جوانی به نام «جان» با مادر پیرش در دهکده‌ای زندگی می‌کرد. او جوانی قوی‌هیکل و خوش‌قلب بود. ولی در ساده‌لوحی نظیر نداشت. به‌زحمت می‌توانست مرغ‌های مادرش را بشمارد و اگر يك تومان داشت و سی شاهی آن را خرج می‌کرد بقیه را نمی‌توانست بشمارد.

بخوانید

قصه کودکانه: شش نفر و يك خانه || هرکسی را بهر کاری ساختند…

قصه-کودکانه-پریان-شش-نفر-و-يك-خانه

روزی روزگاری یک کوزه‌ی گلی، يك کلوچه، يك شلغم، يك مگس، يك پوست باقلا و يك سوزن دورهم جمع شدند تا در يك خانه زندگی کنند. کوزه‌ی گلی این‌طور کارها را میان آن‌ها تقسیم کرد و گفت: «کلوچه باید آب بیاورد، شلغم به گاو شیری رسیدگی کند...

بخوانید