باران بهاری مثل دانههای مروارید یکریز میبارید، شرشر شرشر... یک گروه از پرندهها در لانهی پرستو خانم جمع شده بودند و درحالیکه از پشت شیشه بیرون را تماشا میکردند با هم بحث میکردند.
بخوانیدقصه های کودکانه
قصه کودکانه پیش از خواب: مرغ دریایی پرواز کن، پرواز کن
مرغ دریایی به قصد جمعآوری غذا برای فرزندش بهطرف آسمان به پرواز درآمد. مرغک دریایی کوچولوی او نیز توی لانه به تماشای مادرش نشست. مدتی گذشت تا اینکه بالاخره از دور بالهای سفید مادرش به چشم خورد و با خوشحالی شروع کرد به بالا و پائین پریدن.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: خرسک و قطار / گردش به یادماندنی
خرس کوچولویی در یک جنگل زیبا زندگی میکرد، یک روز بازیکنان از جنگل بیرون آمد. ناگهان چشمش به یک قطار افتاد که روی ریلهای راهآهن در کنار کوه ایستاده بود.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: طوطی کوچولو حالت خوبه؟
«سبزک» طوطی زیبایی بود که بالوپرهای زرد و سبزی داشت. منقار سرخش همراه با کاکل زیبای روی سرش و چشمان گرد و سیاهش جلوه و زیبایی خاصی به او میداد. تمام بچههای محله او را دوست داشتند و هرروز صبح پیش او میآمدند...
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: چطور جوجهها از تخمهایشان بیرون آمدند؟
پستچی محله یک نامه برای خانم مرغه آورده بود. خانم مرغه هم پس از باز کردن نامه اینطور خواند: «دوست عزیزم، خانم مرغه سلام! من ده تخم گذاشتهام، دلم میخواهد آنها تبدیل به ده جوجهي سالم بشوند. تو این کار را به خوبی میدانی لطفاً بیا و کمکم کن. متشکرم.»
بخوانید