خانم دوفور یک طوطی سخنگو خریده بود. طوطی او پرهایی به رنگ قرمز و سبز داشت. او هرروز کلمات جدیدی به طوطیاش یاد میداد تا بهتر حرف بزند
بخوانیدقصه های کودکانه
قصه شب کودکان: زیبای خفته
در تمام کشور جشن و شادی بر پا بود و همهجا چراغانی شده بود، چون دختر پادشاه به دنیا آمده بود؛ دختری کوچولو و زیبا.
بخوانیدقصه شب کودکان: مزرعهی قارچها
آقای بالتازار به بچهها گفت: «دوست دارید کمی قارچ بچینید؟ در این فصل همهی زمینها پر از قارچ میشود. من میدانم کجا قارچ بیشتری دارد. اگر بخواهید، محل قارچها را به شما نشان میدهم.»
بخوانیدقصه شب کودکان: سنجاب فراموشکار
سنجاب کوچولو گفت: «سلام بچهها! اسم من بِنِل است. اسم شما چیست؟» دختر کوچولو گفت: «اسم من سارا است و این هم برادرم ماتیو است.»
بخوانیدقصه شب کودکان: مربای آلو
خانم معلم گفت: «امروز میخواهم طرز تهیهی مربای آلو را به شما یاد بدهم.» آنجل با خنده گفت: «خانم معلم، ما در باغچهی حیاط خانهمان یک درخت آلو داریم.
بخوانید