در روستای آباد و خوش آب و هوایی، مرد جوانی زندگی میکرد که کارش چوپانی بود. او هرروز صبح زود گوسفندان مردم ده را جمع میکرد و برای چرا به دشت و صحرا میبرد.
بخوانیدقصه های کودکانه
قصه کودکانه: خروسقندی و قوقولی
در یک مزرعه حیواناتی مثل مرغ و خروس، اردک، کبوتر، سگ، خر و گاو و گوسفند، در کنار هم زندگی میکردند. مرغ و خروس پنجتا بچه داشتند، چهارتا دختر و یک پسر.
بخوانیدقصه کودکانه: پیشی ریزه، گربهی سربه هوا
خانم و آقای گربه، یک پسر خوشگل داشتند که خیلی کوچولو بود. برای همین اسمش را پیشی ریزه گذاشته بودند.
بخوانیدقصه کودکانه: میمون کوچولو
روزی روزگاری مردی بود که یک میمون کوچولو داشت. او هرروز با میمونش برای مردم نمایش میداد و آنها را سرگرم میکرد
بخوانیدقصه کودکانه: بلبل آوازخوان
در باغ بزرگی پرندگان زیادی زندگی میکردند و آواز میخواندند.
بخوانید