وقتیکه مادربزرگ و پدربزرگ لوک از تعطیلات برگشتند، برایش جدیدترین توپ متحرک را آوردند! لوک خیلی خوشحال بود.
بخوانیدقصه های کودکانه
داستان کودکانه: پیپین، پرندهی کوچک
پیپین پرندهی کوچکی بود که در جنگل زندگی میکرد. یکی از روزها یک مرغ دریایی به او گفت: «پیپین، زندگی تو باید خیلی خستهکننده باشه ... فقط از یه درخت به درخت دیگه پرواز میکنی، بدون اینکه جایی رو ببینی؟
بخوانیدداستان کودکانه و آموزنده: مامان، تولدت مبارک!
امروز تولد مامانه! پدر، جِسیکا و اِستفان هرکدام هدیهای گرفتهاند و همهی آنها او را بغل هم کرده بودند.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: زمین، سیارهی خوبیها
در روزی زیبا و رؤیایی، یک موجود فضایی تصمیم گرفت با سفینهی خود برای آشنایی با انسانها و بقیه موجودات زنده به زمین سفر کند. وقتی پس از طی سفری طولانی به زمین رسید
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: دندان بچه فیل | کینههای گذشته را فراموش کن
بچه فیل با غم و غصه گوشهای نشست و زانوهایش را بغل کرد. این چندمین باری بود که حیوانات جنگل به دندانهای او میخندیدند. فیل کوچولو آهی کشید
بخوانید