قصه های کودکانه

بیش از 700 قصه خاطره انگیز رایگان اینجاست.

قصه کودکانه روستایی: ببری که موش شد / گذشته ات را فراموش نکن!

قصه-کودکانه-روستایی-ببری-که-موش-شد

یکی بود یکی نبود. کنار یک جنگل سبز، خانه‌ای بود. توی این خانه، پیرزن تنهایی زندگی می‌کرد. یک روز پیرزن دَم درِ خانه نشسته بود و نخ می‌ریسید؛ ناگهان موش کوچولویی را دید که کلاغی دنبالش کرده بود.

بخوانید

قصه کودکانه روستایی: برادر بزرگ‌تر و برادر کوچک‌تر / لجبازی رابطه را خراب می‌کند

قصه-کودکانه-روستایی-برادر-بزرگ‌تر-و-برادر-کوچک‌تر

یکی بود یکی نبود. سال‌ها پیش، دو برادر در یک مزرعه‌ی کوچک زندگی می‌کردند. هردوی آن‌ها سخت زحمت می‌کشیدند و کار می‌کردند؛ اما کارشان خوب پیش نمی‌رفت؛ چون برادر کوچک‌تر لجباز و یک‌دنده بود.

بخوانید

قصه کودکانه آموزنده: گربه کوچولوی ترسو / با کی دوست بشیم؟ از کی بترسیم؟

قصه کودکانه آموزنده: گربه کوچولوی ترسو / با کی دوست بشیم؟ از کی بترسیم؟ 1

کنار یک جنگل سبز، بچه‌گربه‌ی قشنگی با مادرش زندگی می‌کرد. گربه کوچولو، همیشه سرش را بالا می‌گرفت و تند و تند پشت سر مادرش راه می‌رفت. هرکس که او را می‌دید با خودش می‌گفت: «این بچه‌گربه‌ی قشنگ چقدر شجاع است.»

بخوانید