یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. روزی و روزگاری، خانم بزیای میخواست آش بپزد و همسایههایش را به مهمانی دعوت کند.
بخوانیدقصه های کودکانه
داستان مصور کودکانه: خانهی فلسطینی کجاست؟
مرغ خانه دارد. با بچههایش در آن زندگی میکند. مرغ خانه خود را دوست دارد. چون در آنجا جوجههایش راحت هستند و کسی آنها را آزار نمیدهد.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: کودک فلسطینی || اسراییل از بچهها میترسد…
ما فلسطینیها تا وقتی کشورمان را از چنگال دشمن آزاد نکنیم، آرام نمینشینیم. دشمن هم برای اینکه بتواند آسوده و راحت در کشور ما زندگی کند میخواهد هر طور هست ما را از بین ببرد.
بخوانیدداستان کودکانه و آموزنده: گردش و تفریح
روز زیبایی بود و ریموند، ایزابل و اِمی تصمیم گرفتند ناهارشان را بیرون از خانه با همدیگر بخورند. امی گفت: «من ساندویچ مییارم!!
بخوانیدداستان کودکانه و آموزنده: لذت ماهی گیری!!
به نظر میرسد در اطراف دریاچه اتفاقات زیادی میافتد. موجودات زیادی در اینجا جمع شدهاند و با سروصدای زیادی جیرجیر و جیغ جیغ و قورقور میکنند.
بخوانید