تابستان بود و هوا گرم. آقا روباهه، گرسنه و تنشنه توی لونه اش نشسته بود. توی اون گرما حوصله نداشت بره غذا پیدا کنه. هرچی نشست هیچ خبری نشد.
بخوانیدقصه صوتی کودکان
2 قصه صوتی کودکانه: دم فری و دم طلا و شهرزاد و بال طلا
پاییز بود. سومین فصل سال. سنجاب کوچولوی بالای درخت نشسته بود. او محو تماشای ریختن برگها بود. برگهای زرد و نارنجی می چرخیدند و از درختها پایین می افتادند...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: درخت تنها و رود باریک / مریم نشیبا
درخت مهربون تکوتنها توی دشت زندگی میکرد... درخت خیلی نگران بود؛ چون یه سنگ بزرگ سرِ راه آب قرار گرفته بود و دیگه آبی به اون نمیرسید.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: شاخه طلایی / مریم نشیبا
اون روزهایی که هنوز هیچ خونهای نبود، یه درخت بود که خیلی مهربون بود. اسم این درخت، شاخهطلایی بود. شاخهطلایی به همهی پرندهها جا میداد تا روی شاخههای اون لونه درست کنن...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: پالتو نارنجی / مریم نشیبا
مریم کوچولو به خرسهای قطبی خیلی فکر میکند... او یک روز یک کتاب دربارهی خرسهای قطبی هدیه گرفت. مریم در کتاب، عکس چند بچهخرس سفید را دید.
بخوانید