ماهیهای کوچولو، توی آب شنا میکردن و بالا و پایین میرفتن! قایمموشک بازی میکردن و دنبال هم میرفتن! تازه اونا توی موج دریا غلت میزدن. لاکپشت پیر همیشه به ماهیهای کوچولو میگفت: مراقب باشید!
بخوانیدداستان 4 تا 7 سال
داستان کودکانه عکس دار: روز خیلی خیلی شلوغ
امروز، یه روز خیلیخیلی شلوغه!! من و مامانم کلی کار برای انجام دادن داریم! و تازه کلی چیزهای باحال هم قراره باهم ببینیم!
بخوانیدقصه کودکانه قشنگ: نینا میخواد لباس بپوشه!
امروز، روز اول مهدکودک نیناست! ولی نینا هنوز بلد نیست فرم مهدکودکشو خودش بپوشه!
بخوانیدداستان کودکانه قشنگ: عینک مادربزرگ
مامانبزرگ لیلی همیشه عینکش رو گم میکرد! مامانبزرگ که بدون عینکش، هیچ جا رو نمیتونه ببینه، میگه: یعنی عینکمو کجا گذاشتم؟!
بخوانیدداستان کودکانه قشنگ: خرس دریانورد
سالها پیش، کشتی بزرگی بود که در دریاها میرفت و میرفت و دنبال گنج میگشت. اسم این کشتی مروارید چوبی بود و کاپیتان خرسه به همراه بقیهی دریانوردها این کشتی رو روی دریا بهپیش میبردن.
بخوانید