ماریا یک دختر دبستانی هستش و منم کیف مدرسهی اون هستم! من دوست ماریا هستم! ماریا صبحها بیدار میشه و برای مدرسه رفتن آماده میشه!
بخوانیدداستان 4 تا 7 سال
داستان کودکانه جدید من می تونم پرواز کنم
جوجه کوچولو فریاد کشید: نه! نه! من یک قدم هم بیرون خونه نمیذارم! پدرش گفت: ولی جوجه کوچولو! تو باید بری! نترس و ناراحت نباش.
بخوانیدداستان کودکانه دخترانه پری دریایی کوچولو
روزی روزگاری دور و در اعماق اقیانوس، جایی که آب خیلی براق و درخشنده است، یک پادشاه دریایی زندگی میکرد که شش دختر پری دریایی داشت.
بخوانیدقصه کودکانه جدید موسیقیدانان برمن / خر آوازخوان
روزی روزگاری مردی بود که یک الاغ داشت. الاغ او سالها گونیهای سنگین ذرت رو براش حمل کرده بود. بله بچهها! اون واقعاً یک الاغ وفادار بود! اما الاغ که پیر و ضعیف شد، دیگر نمیتونست مثل قبل کار بکنه!
بخوانیدقصه کودکانه قشنگ اژدهای خجالتی
روزی روزگاری یک چوپان در یک روستای زیبا زندگی میکرد. یکی از روزها، با ترسولرز به خانه رسید و با گریه و زاری گفت: چیز وحشتناکی دیدم! بهاندازه چهار اسبِ بزرگ بود و چنگالهای بلند و تیز داشت.
بخوانید