داستان نوجوانان

داستان یک روز عجیب / بعضی روزها اتفاقات عجیبی می افتد

داستانهای-گریم-قصه-های-شب-برای-کودکان-یک-روز-عجیب

بعضی از روزها، روزهای عجیبی هستند، روزهای اتفاق‌های باورنکردنی. مثل آن روز که دهقانی با دو گاو نر برای شخم زدن زمینش به مزرعه رفت. وقتی به مزرعه رسید، شاخ‌های هر دو گاو شروع کردند به رشد کردن و مرتب بلند و بلندتر شدند.

بخوانید

داستان آموزنده روباه و گربه / دانش و هنر باید مفید و کابردی باشد

داستانهای-گریم-قصه-های-شب-برای-کودکان-روباه-و-گربه

روزی گربه‌ای در جنگل به روباهی رسید. گربه فکر می‌کرد که روباه حیوان باهوش و باتجربه‌ای است و همه‌ی حیوان‌ها به او احترام می‌گذارند؛ بنابراین نزد روباه رفت و دوستانه به او گفت: «سلام، آقا روباه عزیز، حالتان چطور است؟ چه‌کار می‌کنید؟ وقت گران‌بهایتان را چطور می‌گذرانید؟»

بخوانید

داستان انتقام کلاغ‌ها / عاقبت تلخ خیانت در رفاقت

داستانهای-گریم-قصه-های-شب-برای-کودکان-انتقام-کلاغ‌ها

روزگاری سرباز وظیفه‌شناسی بود که با صداقت خدمت می‌کرد. او درآمدش را مثل بقیه‌ی سربازها صرف خوش‌گذرانی خود نمی‌کرد و همه را پس‌انداز می‌کرد و نگه می‌داشت. روزی دو نفر از سربازان هم‌گروه او که بدذات و بدجنس بودند، فهمیدند که او پس‌انداز دارد.

بخوانید

داستان آموزنده شاگرد آسیابان و گربه‌ اش / پاداش صداقت، سادگی و تلاش

داستانهای-گریم-قصه-های-شب-برای-کودکان-شاگرد-آسیابان-و-گربه‌-اش

آسیابان پیری بود که نَه زن داشت و نَه فرزند. او فقط سه شاگرد داشت. سه پسر که سال‌ها بود برایش کار می‌کردند. وقتی آسیابان حس کرد خیلی پیر شده است، روزی به شاگردانش گفت: «می‌خواهم آسیابم را به یکی از شما ببخشم.

بخوانید

داستان برادران گریم: چکاوک آوازخوان / داستان طلسم و جادو

داستانهای-گریم-قصه-های-شب-برای-کودکان-چکاوک-آوازخوان

روزی روزگاری تاجری بود که سه دختر داشت. روزی تاجر عازم سفر بود و موقع خداحافظی از دخترانش پرسید: «دوست دارید سوغاتی چی برایتان بیاورم؟» دختر بزرگ‌تر یک مروارید خواست، دختر دوم یک الماس و سومی گفت: «پدر جان! هیچ‌چیز به‌اندازه‌ی یک چکاوک که بپرد و آواز بخواند مرا خوشحال نمی‌کند.»

بخوانید