یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. کوهستان، ساکت و آرام بود. تنها صدای زمزمۀ چشمه که از دل کوه میجوشید و بیرون میپرید شنیده میشد. کلاغ، نوک درخت، بالای کوه ایستاده بود و دوروبر را میپایید.
بخوانیدداستان مصور نوجوان
جنگ بدر: داستان زندگی پیامبر اسلام برای کودکان و نوجوانان
اهالی شهر یثرب باخبر شدند که پیامبر خدا از مکه خارج شده است. ازاینرو هرروز بعد از نماز صبح به دروازۀ شهر میآمدند و منتظر تشریففرمایی آن حضرت میشدند و چون گرمی هوا شدت مییافت به خانههای خود بازمیگشتند.
بخوانیدداستان آموزنده: اردشیر و درخت زندگی || داستانی از مثنوی معنوی
روزی بود و روز گاری، شهری بود و شهریاری، شهریاری که همیشه آرزو داشت عصرش جاویدان باشد و تا آخر زمان جوان و سالم بماند و پادشاهی کند. یک شب که اتفاقاً شب یلدا هم بود پادشاه، دانشمندان و حکیمان را به قصرش دعوت کرد تا شبنشینی کنند
بخوانیدداستان نوجوانه: مترسک و موتورسیکلت || داستان یک خر
زمستانِ سرد همهجا را فراگرفته بود. مردان روستای علیآباد در این برف و یخبندان روزها هم در خانه بودند و تمامِ وقت زیر کرسی روزگار میگذراندند. زنها از صبح زود برمیخاستند و گاوهای شیرده را میدوشیدند و شیر داغ میکردند تا ماست درست کنند.
بخوانیدداستان علمی تخیلی نوجوانان: سفرهای علمی || اژدهای دریاچه واکِر
جمعۀ گذشته، همۀ ما در خانههایمان بودیم و برنامۀ تلویزیونی «در صورت شما» را میدیدیم. «در صورت شما» برنامۀ تلویزیونی واقعاً جالبی است که همۀ بچههای کلاس ما آن را تماشا میکنند. ناگهان مجری برنامه اعلام کرد در دریاچه واکِر، اژدهایی زندگی میکند.
بخوانید