سگی با تکه گوشتی در دهان، از رودخانهای میگذشت. او با دیدن عکس خودش در آب تصور کرد سگ دیگری را با تکه گوشت بزرگتری میبیند؛
بخوانیددنیای نوجوانان
قصههای ازوپ: فایدۀ تجربه || عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود
سگی در جلو خانهای روستایی خوابیده بود که گرگی او را غافلگیر کرد. چیزی نمانده بود گرگ یکلقمۀ چپش کند که سگ از او خواهش کرد لحظهای صبر کند.
بخوانیدقصههای ازوپ: تنها به قاضی رفتن || یکطرفه قضاوت نکنید!
مردی قصد داشت یکی از دوستانش را به شام دعوت کند و از او حسابی پذیرایی کند. سگِ مرد نیز از سگ دیگری که میشناخت دعوت کرده بود تا باهم شام بخورند.
بخوانیدقصههای ازوپ: نانِ تنبلی || خودمان دیگران را بدعادت میکنیم!
مردی یکی از دو سگش را برای شکار تربیت کرده بود؛ اما سگ دیگرش را در خانه نگه میداشت. روزی سگ شکاری همچنان که از سگ دیگر گله میکرد، به او گفت: «این عادلانه نیست
بخوانیدقصههای ازوپ: فرصتطلب || تلاش کن تا محتاج دیگران نباشی!
آهنگری سگی داشت که هنگام کارِ او میخوابید و هنگام خوردنِ او بیدار میشد.
بخوانید