پیشگویی در بازار نشسته بود و کسبوکار پررونقی داشت. ناگهان مردی از راه رسید و به او خبر داد که درِ خانهاش از لولا در آمده و داروندار او به غارت رفته است.
بخوانیددنیای نوجوانان
قصههای ازوپ: غرور خرکی || گاهی، احترام به تو به خاطر خودت نیست!!
خری که مجسمۀ یکی از خدایان را بارش کرده بودند، با خرکچی خود داخل شهر شدند. هنگام عبور خر از درون شهر، مردم با دیدن مجسمه به حالت احترام میایستادند؛
بخوانیدقصههای ازوپ: کوزه و کلاغ || احتیاج، مادر اختراع است!
کلاغی تشنه کوزهای آب یافت؛ اما آب کوزه آنقدر کم بود که نوک کلاغ به آن نمیرسید. کلاغ که از شدت تشنگی روبهمرگ بود به فکر چاره افتاد
بخوانیدقصههای ازوپ: بهای سنگین || هرکس برای کارهایش بهایی پرداخت می کند
خری وحشی، خری اهلی را که آفتاب میگرفت و استراحت میکرد، دید و به خاطر شرایط مطلوب و غذای خوبی که از آن لذت میبرد، به او تبریک گفت.
بخوانیدقصههای ازوپ: کار ناتمام || اولین چیز، همیشه بهترین چیز نیست!
خری وحشی، خری اهلی را که آفتاب میگرفت و استراحت میکرد، دید و به خاطر شرایط مطلوب و غذای خوبی که از آن لذت میبرد، به او تبریک گفت.
بخوانید