آن سال، زمستان در مرداب بزرگ که میان جنگلی انبوه واقع بود، زودتر از همیشه از راه رسید. تمام حیوانات و پرندگان ساکن مرداب که غافلگیر شده بودند، با شتاب به جنبوجوش افتادند تا فکر چارهای کنند؛
بخوانیددنیای نوجوانان
قصه های داوینچی: عنکبوت و انگور / کوزه گر در کوزه افتاد
انگورها کمکم رسیده میشدند و عنکبوت هم روی شاخههای مو راه میرفت. روزی عنکبوت انگورهایی را دید که بسیار درشت و حتماً هم شیرین بودند و تمام زنبورها و مگسها برای دیدنشان جمع شده بودند.
بخوانیدقصه های داوینچی: ماده شیر / گاهی باید جسور و نترس بود
شکارچیها که مسلح به نیزههای بلند و تیز بودند، آرام نزدیک میشدند. مادهشیر داشت بچههایش را شیر میداد و در ضمن، مراتب کمترین صدا و کوچکترین حرکت در اطرافش بود.
بخوانیدقصه های داوینچی: درخت هلو | خودت را با دیگران مقایسه نکن!
درخت هلو که کنار درخت گردو بود با حسد بسیار به شاخههای پر از گردوی همسایهاش نگاهی کرد و با خود گفت: - چرا این درخت اینهمه میوه دارد و من به فراوانی او میوه ندارم؟
بخوانیدقصه های داوینچی: سهره | اگر خوبی بلد نیستی، دستکم بدی هم نکن
وقتی باز به لانهاش بازگشت، در کنار لانهاش به چند جوجه سِهره برخورد. سه چهارتا از جوجهها آنقدر کوچک بودند که هنوز پر درنیاورده بودند و میلرزیدند.
بخوانید