روزی روزگاری، آسیابان فقیری بود که دختری زیبا داشت. او فکر کرد که درباره دخترش با پادشاه صحبت کند تا موقعیتی برای او دست و پا کند.
بخوانیددنیای نوجوانان
افسانهی جویندگان ثروت / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، در دهی سه برادر زندگی میکردند که بسیار فقیر بودند و پیدا کردن حتی یک قرص نان هم برایشان دشوار شده بود.
بخوانیدافسانهی سفید برفی و هفت کوتوله / داستانهای برادران گریم
یکی از روزهای وسط زمستان که دانههای برف مثل پر از آسمان میریخت، ملکه ای کنار پنجره نشسته و سرگرم توربافی بود.
بخوانیدافسانهی پادشاه ریش زِبر / قصهها و داستانهای برادران گریم
افسانهی پادشاه ریش زِبر قصهها و داستانهای برادران گریم یکی بود یکی نبود، پادشاهی بود که دختری داشت بسیار زیبا، مثل ماه شب چهارده. دختر پادشاه مغرور و از خود راضی بود و هیچ کس را برای همسری قبول نداشت. هر خواستگاری که میآمد به حضور میپذیرفت، اما بعد با …
بخوانیدافسانهی جوجه و دوستش / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی جنگلبانی به شکار رفت. هنوز راه چندانی در جنگل طی نکرده بود که صدای بچه ای کوچک توجه او را جلب کرد.
بخوانید