دنیای نوجوانان

قصه آموزنده داوینچی: سیلاب / نباید بیش ازآنچه در قدرتمان است، بخواهیم

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-سیلاب

سیلابی بسیار جاه‌طلب، درحالی‌که فراموش کرده بود که آبش را از باران و جویبارها می‌گیرد، هوس کرد خودش را به‌اندازه‌ی یک رودخانه بزرگ کند. سرکش و پرخروش، کناره‌هایش را با پائین و بالا بردن و سرازیر کردن گود کرد.

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: تیغ / تنبلی و بیکاری، انسان را ضعیف و بی‌مایه می کند

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-تیغ

روزگاری، تیغ قشنگی بود که در دکان کوچک یک سلمانی کار می‌کرد. یک روز که هیچ‌کس در دکان نبود، از غلافش در آمد و رفت زیر نور آفتاب نشست. وقتی دید که نور آفتاب چقدر تنش را درخشان کرده، از دیدن درخشندگی خودش مغرور شد.

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: گیاه و داربست / چه‌بسا چیزی به نفع تو باشد و تو ندانی

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-گیاه-و-داربست

گیاهی، درحالی‌که گل‌ها و برگ‌هایش را به‌طرف آسمان بالا برده بود، از اینکه در کنارش داربستی خشن و پیر حضور داشت ناراحت بود. گیاه به او گفت: - تو خیلی به من نزدیک هستی. نمی‌خواهی کمی آن‌طرف‌تر بروی؟

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: شعله‌ها و شمع / عاقبت ناخوشایند جاه طلبی

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-شعله‌ها-و-شمع

از یک ماه پیش، شعله‌ها در کوره‌ی شیشه‌گری می‌سوختند. یک روز شعله‌ها دیدند که روی شمعدان زیبایی، شمعی گذاشته‌اند. شمعدان به آن‌ها نزدیک شد. شعله‌ها با تمام وجودشان میل کردند که به شمع بپیوندند.

بخوانید