روزگاری تعدادی کشاورز که غیر از یک نفرشان بقیه ثروتمند بودند، در یک روستا زندگی میکردند. آن را که ثروتمند نبود زارع خردهپا نامیدند.
بخوانیددنیای نوجوانان
افسانهی سگ و گنجشک / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، سگ گلهای بود که ارباب بدی داشت. ارباب درازای خدمت و وفاداری سگ هیچوقت غذای کافی به او نمیداد.
بخوانیدافسانهی درخت بادام / قصهها و داستانهای برادران گریم
در روزگاران خیلی خیلی قدیم، شاید دو هزار سال پیشازاین، مرد ثروتمندی بود که زنی زیبا و پرهیزگار داشت. زن و شوهر یکدیگر را دوست داشتند ولی اجاقشان کور بود
بخوانیدافسانهی شش قو / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، در جنگلی انبوه، پادشاهی با شور و حرارت شکاری را تعقیب میکرد.
بخوانیدافسانهی پَرِ پرنده / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، جادوگری بود که اغلب خود را به شکل یک گدا درمیآورد و در ظاهر بهقصد گدایی به در خانهها میرفت...
بخوانید