زن فقیری بود که دو فرزند داشت، پسر کوچکتر هرروز به جنگل میرفت و هیزم جمع میکرد.
بخوانیددنیای نوجوانان
قصهی بیوه پیر / قصهها و داستانهای برادران گریم
در یک شهر بزرگ بیوهای پیر زندگی میکرد. او هر شب تنها در اتاقش مینشست
بخوانیدقصهی سه شاخه سبز / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، زاهدی گوشهنشین بود که در کوهپایهای نزدیک جنگل زندگی میکرد.
بخوانیدقصه: فقر و فروتنی آدم را به بهشت میبرد / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، شاهزادهای بود که غمگین و ناراحت برای قدم زدن به کشتزارهای اطراف رفت.
بخوانیدافسانهی ژوزف مقدس در جنگل / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. زنی بود که سه دختر داشت. دختری که از همه بزرگتر بود بداخلاق و خنگ بود
بخوانید