حتماً تابهحال گربهها را دیده اید که روی دیوار باهم دعوا می کنند! به نظرتان چه حرف های به هم می زنند؟ این داستان رابخوانید تا بفهیمد!
بخوانیددنیای نوجوانان
داستان پیرزن و جوجهی طلاییاش / نوشته: صمد بهرنگی
پیرزنی بود که در دار دنیا کسی را نداشت غیر از جوجهی طلاییاش. این جوجه را هم یکشب توی خواب پیدا کرده بود.
بخوانیدداستان سرگذشت دانهی برف / نوشته: صمد بهرنگی
اگر یک دانهی برف زبان باز میکرد، چه داستانی را تعریف میکرد؟
بخوانیدداستان کچل کفترباز / قصههای صمد بهرنگی
در زمانهای قدیم کچلی با ننهی پیرش زندگی میکرد. خانهشان حیاط کوچکی داشت با یک درخت توت که بز سیاه کچل پـای آن میخورد
بخوانیدداستان اولدوز و عروسک سخنگو / قصههای صمد بهرنگی
بچهها، سلام! من عروسک سخنگوی اولدوز خانم هستم. بچههایی که کتاب «اولدوز و کلاغها» را خواندهاند مـن و اولـدوز را خوب میشناسند.
بخوانید