اگر یک روز عزراییل یرای گرفتن جان انسان بیاید، چه کسی حاضر است جان خود را فدا کند و عمر خودش را به دیگری بدهد؟ این دقیقاً همان اتفاقی است که برای «دُمرُل دیوانه» پیش آمد.
بخوانیددنیای نوجوانان
داستان دو گربه روی دیوار / نوشته: صمد بهرنگی
حتماً تابهحال گربهها را دیده اید که روی دیوار باهم دعوا می کنند! به نظرتان چه حرف های به هم می زنند؟ این داستان رابخوانید تا بفهیمد!
بخوانیدداستان پیرزن و جوجهی طلاییاش / نوشته: صمد بهرنگی
پیرزنی بود که در دار دنیا کسی را نداشت غیر از جوجهی طلاییاش. این جوجه را هم یکشب توی خواب پیدا کرده بود.
بخوانیدداستان سرگذشت دانهی برف / نوشته: صمد بهرنگی
اگر یک دانهی برف زبان باز میکرد، چه داستانی را تعریف میکرد؟
بخوانیدداستان کچل کفترباز / قصههای صمد بهرنگی
در زمانهای قدیم کچلی با ننهی پیرش زندگی میکرد. خانهشان حیاط کوچکی داشت با یک درخت توت که بز سیاه کچل پـای آن میخورد
بخوانید