روزی بود، روزگاری بود. یک کودک سیاهپوست فقیر بود که چند برادر و خواهر کوچکتر داشت. پدرش از دنیا رفته بود و مادرش جز خانهداری کاری نداشت و این کودک که بزرگتر از همۀ بچهها بود روزها میرفت کنار دریا ماهی میگرفت
بخوانیددنیای نوجوانان
قصههای شیخ عطار: دندان سفید || حضرت عیسی و سگ مرده
روزی بود، روزگاری بود. یک روز حضرت عیسی علیهالسلام با چند نفر از همراهان از راهی میگذشت و به جایی رسیدند که لاشه سگ مردهای افتاده بود.
بخوانیدقصههای شیخ عطار: جنس کمیاب و گران || سلطان محمود و خارکن
روزی بود، روزگاری بود. یک روز سلطان محمود غزنوی با امیران لشکر خود بهقصد شکار به صحرا رفت. در کنار تپهای سرسبز و پردرخت که دیدن آن از دور آسان بود، قرارگاهی ترتیب دادند و چادر سلطان را بر سر پا کردند. خدمتکاران به تهیه ناهار مشغول شدند و لشکریان به دیدبانی راهها گماشته شدند
بخوانیدقصههای قرآن: داستان حضرت محمد (ص) || از یتیمی تا پیامبری
محمد (صلیالله علیه و آله) از قبیلۀ قریش، از خانواده بنیهاشم در سال ۵۷۱ میلادی (سال معروف به عامالفیل) در روز هفدهم ماه ربیعالاول در مکه متولد شد.
بخوانیدقصههای قرآن: داستان اصحاب فیل || نابودی دشمنان کعبه
ابرهه دستور داد در صنعای یمن معبد بزرگی از سنگهای رنگین ساختند و طاقها و رواقهای بلند پرداختند و فرشهای گرانبها انداختند و مشک و عود و عطر و عنبر پاشیدند و پردههای زرباف کشیدند...
بخوانید