گرگی با خود فکر کرد اگر لباس مبدّل بپوشد، غذای فراوان به دست خواهد آورد. ازاینرو بهقصد فریب چوپان، پوستینی به تن کرد...
بخوانیددنیای نوجوانان
قصه آموزنده ازوپ: فقط هیاهو و قُمپز | بعضی آدمها فقط حرف میزنند
صدای قورقور قورباغهای، توجه شیری را به خود جلب کرد. شیر که تصور میکرد چنان صدای بلندی از گلوی جانوری تنومند بیرون میآید به سمت صدا راه افتاد؛
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: اصل بد || اصلاح بعضی آدمها بسیار دشوار است
چوپانی توله گرگی را که تازه به دنیا آمده بود، یافت و آن را پیش سگهای گلهاش برد. توله گرگ با سگها بزرگ شد و هر وقت گرگی گوسفندی را از گله میربود،
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: مار و سوهان، نیشی تلختر || به دیگران صدمه نزن
ماری وارد کارگاه آهنگری شد. مار، به جستجوی یافتن چیزی برای خوردن، سوهان آهنگری را دید و آن را نیش زد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: گرگزاده گرگ شود | هرکسی ذات خود را نشان میدهد
چوپانی تولههای گرگی را یافت و آنها را با زحمت فراوان بزرگ کرد. چوپان نهتنها امیدوار بود وقتی تولهها بزرگ شدند از گلهاش مراقبت خواهند کرد....
بخوانید