در روزگاران گذشته آسیابانی بود که با همسرش در خوشی و شادمانی زندگی میکرد. آنها پول فراوان و حتی پس انداز کافی داشتند
بخوانیدافسانههای برادران گریم
افسانهی تابوت شیشهای / قصهها و داستانهای برادران گریم
نباید گفت یک خیاط فقیر هرگز نمیتواند به افتخارات و درجات بالا دست یابد. مهم این است که گوشبهزنگ و هوشیار باشد تا درهای اقبال به رویش باز شود.
بخوانیدافسانهی گنجشک و بچههایش / قصهها و داستانهای برادران گریم
گنجشکی چهارتا از بچههایش را به آشیانه پرستو برد و بزرگ کرد. جوجه گنجشکها تازه پر درآورده بودند که روزی باد سهمگینی آشیانه آنها را فرو ریخت.
بخوانیدافسانهی خیاط و خرس / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، شاهزاده خانم متکبری بود که هر بار خواستگاری برایش میآمد، هیچ چیز برای عَرضه کردن نداشت مگر اینکه چند معما بگوید.
بخوانیدافسانهی آب حیات / قصهها و داستانهای برادران گریم
در روزگاران قدیم پادشاهی به بیماری سختی دچار شد. همه فکر میکردند که او بزودی خواهد مرد.
بخوانید