هنگامیکه خوارزمشاه، سمرقند را محاصره کرده بود، ما در آن شهر زندگی میکردیم. در محلهی ما دختری زندگی میکرد، بسیار زیبا و فریبنده، آنچنانکه در همهی سمرقند دختری چون او نبود.
بخوانیدقصه های فیه ما فیه
قصه های شیرین فیه ما فیه: جوی حرفهای تازه
سخن بهاندازه بیرون میآید. حرفهای من به آب میماند که میراب آن را به سویی روان میسازد. آب چه میداند که میراب او را به کجا میبرد، به خیارزار، کَلَمزار یا گلستانی؟
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: نشانیِ درستِ دوست
کسی گفت: «من فلان مرد را خوب میشناسم، میخواهی نشانهاش را بدهم؟» گفتند: «بفرما!» گفت: «او خَرکچی من بود و دو گاو سیاه هم داشت.» شناختن و نشانی دادن مردم اینگونه است.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: پردهی مصلحت
همهی آرزوها، مهرها و دوستیهایی که آدمها دارند، از مهر به پدر و مادر و دوستان گرفته تا آسمانها، زمینها، باغها، خانهها، دانشها، پیشهها، غذاها و نوشیدنیها، همه سراسر جزئی از آرزوی حق است
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: روی ماه، خط نوشتن
به پیامبر (ص) ازآنرو «اُمّی» نمیگفتند که نمیتوانست بنویسد و یا بخواند. ازاینرو به او می میگفتند که دانش او مادرزاد بود، نه اینکه آن را در جایی فراگرفته باشد.
بخوانید