روزگاری، پسربچهای بود که فقط یک عیب داشت: زیادی حرف میزد. دندانهایش از اینهمه وراجی عصبانی شده بودند و بالاخره قرچ و قروچی کردند و گفتند: - این پسرک، زبان درازی دارد!
بخوانیدقصه های داوینچی
قصه آموزنده داوینچی: کلنگها / هنگام انتظار یا نگهبانی نباید بخوابی
کلنگها (درناها) یک پادشاه داشتند. پادشاه از سر اتفاق مهربان بود و پرندهها او را بسیار دوست میداشتند و به او وفادار بودند. همیشه وقتی سلطانی خوب و مهربان باشد، همه نگران زندگی و سلامتش هستند و به همین دلیل کلنگها هم نگران سلطانشان بودند
بخوانیدقصه آموزنده داوینچی: موش، راسو، گربه / هیچکس از سرنوشت خود خبر ندارد
آن روز صبح، موش نمیتوانست از سوراخش بیرون بیاید. چون راسو بالای در سوراخش نشسته بود و میخواست لانهی موش را خراب کند. موش این دشمن بزرگ را از سوراخی باریک تماشا میکرد،
بخوانیدقصه آموزنده داوینچی: صدف و موش / عاقبت خیانت و انتقام
ماهیگیری، تور ماهیگیریاش را که تازه از آب بیرون آورده بود، کنار در خانهاش به زمین گذاشت. خانهاش کنار دریا بود. در ساحل، صدفی میان خرچنگها زیر آفتاب دراز کشیده بود. صدف وقتی دوستانش را در تور دید فکری کرد
بخوانیدقصه آموزنده داوینچی: شتر / مراقب غذا و استراحت حیوانات باشید
شترها اگر مال عربستان باشند یک کوهان و اگر آسیائی باشند دو کوهان بر پشت دارند. آنها همانقدر که در جنگیدن سریع هستند به همان اندازه هم در حمل بار، حیوانات مفیدیاند. شتر قصهی باید مال آسیا باشد. چون دو کوهانه است.
بخوانید