روزگاری، تیغ قشنگی بود که در دکان کوچک یک سلمانی کار میکرد. یک روز که هیچکس در دکان نبود، از غلافش در آمد و رفت زیر نور آفتاب نشست. وقتی دید که نور آفتاب چقدر تنش را درخشان کرده، از دیدن درخشندگی خودش مغرور شد.
بخوانیدقصه های داوینچی
قصه آموزنده داوینچی: گیاه و داربست / چهبسا چیزی به نفع تو باشد و تو ندانی
گیاهی، درحالیکه گلها و برگهایش را بهطرف آسمان بالا برده بود، از اینکه در کنارش داربستی خشن و پیر حضور داشت ناراحت بود. گیاه به او گفت: - تو خیلی به من نزدیک هستی. نمیخواهی کمی آنطرفتر بروی؟
بخوانیدقصه آموزنده داوینچی: شعلهها و شمع / عاقبت ناخوشایند جاه طلبی
از یک ماه پیش، شعلهها در کورهی شیشهگری میسوختند. یک روز شعلهها دیدند که روی شمعدان زیبایی، شمعی گذاشتهاند. شمعدان به آنها نزدیک شد. شعلهها با تمام وجودشان میل کردند که به شمع بپیوندند.
بخوانیدقصه آموزنده داوینچی: درخت شاهبلوط و درخت انجیر / برخورد متفاوت انسان با طبیعت
یک روز شاهبلوط، مردی را دید که از درخت انجیر بالا رفته بود. مرد، شاخههایی را که انجیر داشت، بهطرف خودش میکشید، میوههای رسیده را میچید، آنها را در دهانش میگذاشت و با دندانهایش میجوید.
بخوانیدقصه های داوینچی: فیل / شناخت ویژگی های فیل از زبان لئوناردو داوینچی
میگویند فیلها دارای صفاتی عالیه هستند که حتی در انسانها هم بهندرت دیده میشود. بسیار محتاط، وفادار و درستکارند و به آدابورسوم و سنت هم توجه دارند: وقتی اول ماه میشود فیلها به رودخانه میروند و خودشان را در آب آن خوب میشویند
بخوانید