بلبلی روی شاخۀ درخت بلوطی نشسته بود و طبق عادت خود، نغمهسرایی میکرد. بازی شکاری او را دید...
بخوانیدقصههای ازوپ
قصههای ازوپ: پرهای عاریهای || پیشرفت، نتیجۀ هَم افزایی مثبت است
زئوس که تصمیم گرفته بود پادشاهی برای پرندگان انتخاب کند، روزی را مشخص کرد تا در آن روز زیباترین پرنده را به این مقام برگزیند.
بخوانیدقصههای ازوپ: ازآنجا رانده، ازاینجا مانده | با وضع فعلی پیشرفت کن
زاغچهای که از هم نوعان خود کمی بزرگتر بود و به آنها به چشم حقارت نگاه میکرد، پیش کلاغها رفت و اجازه خواست تا با آنها زندگی کند؛
بخوانیدقصههای ازوپ: امید بیهوده || فقط امید داشتن، کافی نیست!
زاغچهای گرسنه روی درخت انجیری فرود آمد؛ اما متوجه شد که انجیرها هنوز نرسیدهاند. زاغچه به انتظار رسیدن انجیرها روی شاخهای نشست.
بخوانیدقصههای ازوپ: زاغچهای که میخواست عقاب باشد || حد خود را بشناس
عقابی از بالای صخرهای بلند به پایین شیرجه رفت و برهای را از میان گله ربود. زاغچهای که شاهد ماجرا بود، حسودیش شد
بخوانید