این قصه، قصه یک درخت هلوست. درخت هلویی که دلش گرفته و دلش نمیخواهد به باغبان هلو بدهد. چرا؟ قصهاش مفصل است. خودتان بخوانید.
بخوانیددنیای جوانان
داستان پسرک لبوفروش / نوشته صمد بهرنگی
چند سال پیش در دهی معلم بودم. مدرسهی ما فقط یک اتاق بود که یک پنجره و یک در به بیرون داشت. فاصلهاش با دِه صد متر بیشتر نبود
بخوانیدمترو حیوان نجیبی است / سه انشای طنز درباره مترو
تصور کنید پنجاه سال پیش، از کودکان دبستانی در یک دهکده دور در ایران خواستهاند که درباره مترو انشا بنویسند.
بخوانیدراز یا توصیههایی برای قورت دادن قورباغهها / جملات طنز
مختان را خانهتکانی کنید. مواظب باشید زیاد تکان تکانش ندهید.
بخوانیدداستان طنز / زنان خروسی، مردان زیرزمینی
از صبح به چیدن کتابها در قفسه مشغول هستیم. اوستایمان میگوید: آن کتابهای نانوآبدار را جلوی چشم بچین
بخوانید