مجموعه جملات عاشقانه و احساسی
بخوانیددنیای جوانان
دلقک و هیولا: گزیده فصل اول رمان «دلقک و هیولا» نوشته پیتر اَکروید، نویسنده انگلیسی
ششم آوريل ۱۸۸۱ زنی را در چهاردیواری زندان کَمبروِل به دار آویختند. طبق معمول، مراسم میبایست ساعت هشت صبح برگزار میشد. آفتاب که برآمد، بانگ نیایش سایر زندانیها بلند شد.
بخوانیدمجمع الجزایر گولاگ: دردنامه «سولژنیتسین» علیه جنایات ضدبشری کمونیسم در دوران استبداد استالین، به قلم عبدالله توکل
مقدمه ای کوتاه و مفید بر کتاب «مجمع الجزایر گولاگ» نوشته: الکساندر سولژنیتسین نویسنده روس در انتقاد از جنایات ضدبشری کمونیسم شوروی
بخوانیدیک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ: جملات آغازین رمانی از الکساندر سولژنیتسین نویسنده روس
وقت بیدارباش بود؛ مثل همیشه، ساعت پنج صبح، چکشی را بر باریکهای از آهن که بیرون ساختمان فرماندهی اردوگاه آویزان بود، میکوبیدند. طنین پیاپی زنگ از ورای جام پنجرهها که دو بندانگشت یخ روی آنها را پوشانده بود، بهزحمت شنیده میشد
بخوانیدلولیتا: جملات آغازین فصل اول رمان لولیتا نوشته ولادیمیر ناباکوف
لولیتا، چراغ زندگی من، آتش اندام ... من. گناه من، روح من. لو، لی، تا: نوک زبان در سفری سهگامی از کام دهان به سمت پایین میآید و در گام سومش به پشت دندان ضربه میزند: لو. لی. تا.
بخوانید