جانت پایِ سینک ظرفشویی میچرخد و، یکهو، چشمش میافتد به شوهرش که حدود سی سال است با هم زندگی میکنند. با تیشرت سفید و شلوارک بیگ داگ۲ نشسته پشت میز آشپزخانه او را تماشا میکند.
بخوانیددنیای جوانان
داستان کوتاه «بانو در آینه: یک تصویر» / ویرجینیا وولف
آدمها نباید در اتاقهایشان آینه آویزان کنند همانطور که نباید دفترچههای حساب پسانداز یا نامههایی را پیش چشم دیگران بگذارند که جنایتی پنهان را افشا میکنند.
بخوانیدداستان کوتاه «پرندگان میروند در پرو میمیرند» / رومن گاری
بیرون آمد، روی ایوان ایستاد و دوباره مالک تنهایی خود شد: تپههای شنی، اقیانوس، هزاران پرندهٔ مرده در ماسه، یک زورق، یک تور ماهیگیری زنگزده، و گاهی چند علامت تازه: استخوانبندی یک نهنگ به خشکی افتاده، جای پاها، یک رج قایق ماهیگیری در دوردست...
بخوانیدداستان کوتاه «آمینتا» / جووانی کومیسو
حالا میتوانم اعتراف کنم که علت واقعی رفتنم به سیهنا و تمام کردن تحصیلات دانشگاهیم در آنجا چه بود. به خاطر آمینتا بود. این نام چوپانی را اشتباهاً به دختر جوان بسیار زیبایی داده بودند.
بخوانیدداستان کوتاه «کافکائیه» / بهومیل هرابال
هر روز صبح و پاورچین پاورچین، صاحبخانه وارد اتاقم میشود و من صدای پایش را میشنوم. طول اتاقم خیلی زیاد است؛ این قدر زیاد که اگر بگویم که دوچرخه میخواهد تا این مسافت بین در و تختخواب را طی کنی پربیراه نگفتهام.
بخوانید