ديروز بود كه اطاقم را جدا كردند، آيا همانطوری كه ناظم وعده داد من حالا به كلي معالجه شدهام و هفته ديگر آزاد خواهم شد؟ آيا ناخوش بودهام؟ یک سال است، در تمام اين مدت هرچه التماس ميكردم كاغذ و قلم ميخواستم به من نميدادند.
بخوانیددنیای جوانان
داستان کوتاه «مرغ عشق» / عدنان غریفی
زنم گفت: «ممکنه بمیرن.» پسرم گفت: «از نظر علمی این حرف چرته.» برای هزارمین بار به پسرم توضیح دادم که این طرز حرف زدن نیست.
بخوانیدداستان کوتاه «از آشنایی با شما خوشوقتم» / جویس کارول اوتس
هیچکس به یاد نمیآورد که بحث چگونه درگرفت. شب جمعه بود و آنها دو زوج که هیچ کدام زن و شوهر نبودند به یک رستوران چینى رفته بودند که پاتوغشان بود.
بخوانیدداستان کوتاه «بله، نيروانايى در كار نيست» / کورت ونهگات جونیور
يکی از کشيشهای فرقه يونيتاريسم که شنيده بود رفتهام پيش ماهاريشی ماهش، پيرو مرادِ بيتلها و داناون و ميافارو، آمد ديدنم و پرسيد «شياده؟» اسم اين کشيش چارلیيه. پيروان فرقه يونيتاريسم به هيچ چيز اعتقاد ندارند. من هم پيرو همين فرقهام.
بخوانیدداستان کوتاه «هفتسین» / محمد بهارلو
پتو را از روی صورتاش كنار زد. سر برگرداند و به ساعت، كه رویِ ميزبود، نگاه كرد. دوازدهِ ظهر بود. دو شاخۀ تلفن را، كه بالایِ سرش بود، وصل كرد. پا شد دستاش را به ديوار گرفت.
بخوانید