یک روز کارمند اداره پست به نامههایی که آدرسی نامعلوم داشتند، رسیدگی میکرد. متوجه نامهای شد که روی آن با خطی لرزان نوشته شده بود: «نامهای به خدا»
بخوانیدموفقیت
فرشتهای در پارک / یک داستان انگیزشی
دخترکی پابرهنه و کثیف روی سکویی در پارک نشسته بود و آدمهایی را که ازآنجا میگذشتند نگاه میکرد.
بخوانیداندرزها / مجموعه جملات انگیزشی
به کودکانمان نیاموزیم، بلکه از آنها بیاموزیم.
بخوانیدسگ نابغه / یک داستان انگیزشی
قصاب با دیدن سگی که به مغازهاش نزدیک میشد، حرکتی کرد که دورش کند. اما کاغذی را در دهان سگ دید.
بخوانیدسرنوشت مشترک / یک داستان انگیزشی
موشی از شکاف دیوار، کشاورز و همسرش را دید که بستهای را باز میکردند. «یعنی چه، غذایی داخلش بود؟»
بخوانید