یک روز صبح، همینکه گره گوار سامسا از خواب آشفتهای پرید، در رختخواب خود به حشرهٔ تمامعیار عجیبی مبدل شده بود. به پشت خوابیده و تنش، مانند زره، سخت شده بود. سرش را که بلند کرد، ملتفت شد که شکم قهوهای گنبد مانندی دارد
بخوانیدرمان
سووَشون: جملات آغازین فصل اول رمان سووَشون نوشته سیمین دانشور
آن روز، روز عقدکنان دختر حاکم بود. نانواها باهم شور کرده بودند و نان سنگکی پخته بودند که نظیرش را تا آنوقت هیچکس ندیده بود. مهمانها دستهدسته به اتاق عقدکنان میآمدند و نان را تماشا میکردند.
بخوانیدزوربای یونانی: جملات آغازین فصل اول رمان زوربای یونانی نوشته نیکوس کازانتزاکیس نویسنده یونانی
من نخستین بار او را در پیره دیدم. به بندر رفته بودم تا به عزم رفتن به «کرِت» به کشتی بنشینم. سپیده در کار برآمدن بود. باران میبارید. باد خشک و گرمی بهشدت میوزید و شتک امواج تا به آن قهوهخانه کوچک میرسید.
بخوانیدداغ ننگ: جملات آغازین رمان داغ ننگ نوشته ناتانیل هاثورن نویسنده آمریکایی
گروهی از مردان که ریش داشتند با لباسهای تیره وغم انگیز و کلاههای نوک تیز خاکستری رنگ، با جمعی از زنان درهم آمیخته بودند. بعضی از زنان روسری بر سر داشتند و برخی سربرهنه بودند.
بخوانیدمینوتوس مشاور نرون: جملات آغازین رمان مینوتوس مشاور نرون نوشته میکا والتاری نویسنده فنلاندی
من هفتساله بودم که باربوس جان مرا نجات داد. باربوس، همان ناقلای کهنه سرباز. خوب به یاد میآورم که چه گونه پرستار پیر خود سوفرونیا را فریب دادم و واداشتم که بگذارد من به کرانه رود اورونتس بروم.
بخوانید