روزی روزگاری در گوشهای از جنگل پرندههای زیادی زندگی میکردند. آنها زندگی راحت و آرامی داشتند؛ اما یک روز بین آنها اختلاف افتاد، چون همه میخواستند رئیس باشند.
بخوانیدداستان مصور کودکان
داستان مصور کودکانه: کینتارو، بچه پهلوان
در زمانهای قدیم، در کشور ژاپن، پسر کوچولویی بود به نام کینتارو. پدر کینتارو پهلوان بزرگی بود. روزی از روزها این پهلوان به جنگ دشمن رفت و کشته شد.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: زیبای خفته و پری شرور
روزی روزگاری، پادشاهی با همسرش در قصر خود زندگی میکرد. سالها از عمر آنها گذشته بود. ولی هنوز فرزندی نداشتند. شاه و همسرش به درگاه خداوند دعا کردند و از او خواستند تا بچهای به آنها بدهد.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: عروسی قو || طلسم جادوگر
روزی روزگاری در سرزمینی، فرمانروایی با پسر جوانش زندگی میکرد. کار پسر جوان این بود که همیشه در کوه و دشت و صحرا دنبال شکار برود. او بر پشت اسب مینشست و اینطرف و آنطرف میرفت.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: ایکیوسان پسر باهوش
ایکیوسان، پنج سالش بود که مادر، او را به مدرسه شبانهروزی برد. مدرسه شبانهروزی جایی بود که بچهها در آنجا درس میخواندند و با راه و رسم زندگی آشنا میشدند.
بخوانید