همینطور که سندباد مشغول گردش بود چشمش به یک کلبهی نیمه خرابه میافتد. به نظر میرسید، مدت زیادی است که هیچکس در این کلبه زندگی نکرده است. سندباد که بدون توجه از جلوی آن میگذشت با شنیدن صدایی از حرکت ایستاد.
بخوانیدداستان مصور کودکان
داستان مصور کودکانه: پلاتیپوس کوچولو || یک موجود عجیب!
روزی خرگوش ناقلایی کنار رودخونه بازی میکرد که ناگهان تو یه سوراخ تنگ و تاریک و گلی افتاد. گروپ گروپ گروپ کنار یه تخممرغ گردالو به زمین خورد.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: پیکوتین، الاغ خاکستری || فسقلی بازیگوش
پیکوتین یک الاغ کوچولوی خاکستریرنگ بود. او دوتا گوش خاکستری و یک دماغ کوچک خاکستریرنگ داشت. پیکوتین تمام روزها روی علفهای نرم با خوشحالی بازی میکرد.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: میکی موش نقاش || میکی ماوس و دوستان
خانهی موشها خراب شده بود و آنها میگشتند تا خانه جدیدی برای خود پیدا کنند. رفتند و رفتند تا به یک خانه قدیمی خالی رسیدند.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: خواهران مهربان || خوشرفتاری با بزرگسالان
اسم من کتی است. من و خواهرم سوسن هردو در کلاس سوم هستیم، و چون یکدیگر را خیلی دوست داریم همیشه درسهایمان را باهم حاضر میکنیم
بخوانید