سالها پیش یک انگلیسی به نام «لموئل گالیور» به سفر در دریاهای جنوب پرداخت. در راه، طوفان مهیبی کشتی او را درهم شکست. ناخدا و همهی ملاحان به دریا افتادند و غرق شدند. تنها گالیور توانست با شنا از کشتی شکسته دور شود.
بخوانیدداستان مصور کودکان
داستان مصور کودکانه: ایوان و اسب کوچکش
روزی روزگاری، پسر مهربانی به نام «ایوان» به همراه دو برادرش در روستایی در کشور روسیه زندگی میکردند. یک روز صبح آنها دیدند که مزرعه گندمشان لگدکوب و خراب شده است.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: موشها و گربهی زنگولهدار
روزی روزگاری خانه بزرگی بود که موشهای زیادی در آن زندگی میکردند. موشها هر جا که دلشان میخواست میرفتند و هر کاری که میخواستند میکردند
بخوانیدداستان مصور کودکانه: عروسی خانم موشه || دست بالای دست، بسیار است
روزی روزگاری، دو تا موش بودند که دختر جوانی داشتند. دختر، خوب و باسلیقه بود و هرروز خواستگاری برایش میآمد تا با او ازدواج کند؛ اما پدر و مادر دلشان میخواست که شوهر خیلی خوبی برای دخترشان انتخاب کنند.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: خر تنبل و بار نمک
روزی روزگاری، کشاورزی چند کیسه بر پشت خرش گذاشته بود تا آنها را به خانه ببرد. راه، طولانی بود و خر حسابی خسته شده بود و عرق میریخت.
بخوانید