برای سال نو یک هدیهی قشنگ به دست مارتین رسیده است. این هدیهی زیبا، تقویمی با تصاویر رنگی است که پدربزرگش برای او فرستاده. ژان، برادرش، میگوید: «چه تقویم قشنگی! اونو روی دیوار آویزون میکنیم!»
بخوانیدداستان مصور کودکان
کتاب قصه کودکانه قدیمی: حقه ی روباه / دیگران را اذیت نکنید
اردک گفت: بگذار ببینم این چیه؟ یک علامت روی این خانه هست؟ من قبلاً آن را ندیده بودم؟ شاید این خانه برای فروش است.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه قدیمی: فیروزه پنجه گلی / گربهی شیطون و بلا
فیروزه توی یک خانهی تمیز و قشنگ زندگی میکرد و پیش همهی اهل خانه خیلی عزیز بود. چون ناخنهای قرمز و بینی صورتی خوشرنگی داشت. بچهها او را «فیروزه پنجه گلی» میگفتند.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه قدیمی: کارولین در ورزش های زمستانی
زمستان است. آسمان شهرها ابری و گرفته است. باد در خیابانهای عریان میپیچد. شاخههای بیبرگ درختها را تکان میدهد. زمستان، غمانگیز است. زمستان فصل سرماست.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه قدیمی: ماجرای دو موش کوچولو / داستان تام و جری
جِری، موش کوچولو، یک روز صبح زود از خواب بیدار شد و از لانهاش بیرون رفت. درِ آشپزخانهی بزرگ باز مانده و نسیم لطیف و خنک بهاری به درون میوزید.
بخوانید