قاسم خیلی خوشحال بود. او در امتحان قبول شده بود. به همین خاطر، پدرش به او هدیۀ قشنگی داده بود: یک تُنگ بلور رنگارنگ که ماهی کوچولوی قرمزی توی آن بازی میکرد.
بخوانیدداستان مصور کودکان
داستان کودکانه: دزد دریاییِ شجاع || آمپول زدن که ترس نداره!
مودی یک میمونِ دزد دریایی بود. روزی به همراه مادرش برای انجام دادن کاری، بیرون رفتند. آنها از خواروبارفروشی، مقداری خرید کردند. بعد به رستوران موردعلاقۀ مودی رفتند تا نخودفرنگی بخورند.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: دخترک و پری دریایی || آرزویت را دنبال کن!
دخترک، هرروز نزدیک ظهر، سبد غذایی را که مادرش به او میداد، برای پدربزرگش به شالیزار میبرد. او پدربزرگش را خیلی دوست داشت. دلش میخواست هر چه زودتر زخمهای دست پدربزرگش خوب شود.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: زِبل، خِپل و بچه اژدها || داستان در داستان
آن شب باران شدیدی میبارید.
بخوانیدداستان کودکانه: وروجک قایقسواری میکند || دخالت بیجا، درست نیست!
وروجک و استاد نجار بعد از مدتها به تعطیلات رفته بودند. استاد نجار فقط روی نیمکت مینشست و کتاب میخواند. وروجک هم با مرغ و خروسها بازی میکرد...وروجک خیلی دلش میخواست توی برکه قایقسواری کند. تمام پدربزرگهای وروجک دریانورد بودند...
بخوانید