سالها پیش خانوادهای روستایی بر روی تپهای که اطرافش را باغ چای احاطه کرده بود، خانهای ساخته بودند و بهخوبی و خوشی با یکدیگر زندگی میکردند. این خانوادهی سهنفری دارای پسر خردسالی بودند که «هومان» نام داشت. چون در همسایگی آنها کسی زندگی نمیکرد، این پسر با حیوانات دوست شده بود و با آنها بازی میکرد.
بخوانیدداستان مصور کودکان
قصه کودکانه تربیتی جای خودم میخوابم || آموزش خواب کودک
این سومین شبی است که من سر جای خودم میخوابم. فکر میکنم دیگر حسابی بزرگ شدهام. واقعاً سه شب است که سر جای خودم میخوابم و اصلاً نصف شب سراغ مامان نمیروم. فکرهای بد بد هم نمیکنم، از تاریکی هم نمیترسم، از سایه، از صداهایی که نمیدانم از کجاست.
بخوانیدقصه کودکانه فانتزی هری پاتر و تالار اسرار
تعطیلات تابستان فرارسیده بود. «هری پاتر» برای گذراندن تعطیلات از مدرسهی جادوگری به خانهی خالهاش بازگشت. ولی مجبور بود به خاطر رفتار بدی که با او داشتند، تمام روز را در خانه بماند و کار کند. آنها تمام کتابها و لوازم جادوگری هری را در انبار ریخته و درِ آن را قفل کرده بودند.
بخوانیدقصه کودکانه پینگو دیر به رختخواب میرود
آن شب پدر پینگو بیرون رفته بود. درحالیکه بچهها با خوشحالی با یکدیگر، بازی میکردند، مادر از اوقات فراغتش لذت میبرد. ولی طولی نکشید که پینگو و پینگا با یکدیگر دعوا کردند.
بخوانیدقصه کودکانه تام و جری در تمیز کردن خانه || ماجراهای موش و گربه
تام و جری مانند همیشه مشغول دنبال کردن هم بودند. آنها سروصدای زیادی به راه انداخته بودند. در همین حال خانم خانه بهآرامی آشپزخانه را تمیز میکرد و سرگرم برق انداختن کف آنجا بود.
بخوانید