کالا گفت: «تارزان! بیایید خودمان را سرگرم کنیم تا از کسالت بیرون بیاییم.» تانتور، مثل همیشه نگران شد و گفت: «همهچیز برای ما خستهکننده است.»
بخوانیدداستان مصور کودکان
قصه کودکانه تارزان در قبیله گوریلها
یک روز، در یک جنگل سبز و پردرخت، گوریلی به اسم کالا مشغول راه رفتن بود که ناگهان صدای گریۀ پسربچهای از داخل یک کلبه توجه او را به خود جلب کرد. در همان موقع، سروکلۀ پلنگ درندهای، در آن نزدیکی پیدا شد.
بخوانیدقصه کودکانه میکی موس: شاگرد جادوگر
در زمانهای قدیم، جادوگری زندگی میکرد که همهچیز را دربارۀ جادو میدانست. جادوگر کلاه مخصوص و بسیار بلندی داشت. او هر وقت که کلاه را بر سرش میگذاشت، میتوانست فکرهای جادویی کند و آنها را به حقیقت درآورد.
بخوانیدقصه کودکانه: ماجراهای آقای پستچی || پستچی عکاس میشه
یک آگهی بزرگ روی دیوار اداره پست دهکده بود که خبر از مسابقۀ بزرگ عکاسی دهکده و جایزههای بزرگ میداد. شرکت در این مسابقه برای همه آزاد بود. خانم گالنیز به پستچی گفت: «تو چرا در این مسابقه شرکت نمیکنی؟»
بخوانیدقصه کودکانه: پیتر پان ، بازگشت به سرزمین افسانهای
پیتر پان و پری بالدار کوچکش «تینکربل» در آسمان از میان ابرها به سمت سرزمین افسانهای در حال پرواز بودند. پیتر پان فریاد زد: «خداحافظ وندی!» وندی هم جواب داد: «همیشه تو را باور خواهم داشت پیتر!»
بخوانید