مارتین و ژان در خانه تنها بودند. مامان هم به شهر رفته بود. آن دو تصمیم می گیرند خانه را مرتب کنند تا وقتی مادر آمد حسابی خوشحال شود. بعد یادشان آمد که امروز روز مادر است. برای همین، هدیهای هم برای مامان آماده کردند.
بخوانیدداستان مصور کودکان
قصه کودکانه «ماجراهای نخودی: عاقبت بابا» _ ظلم پایدار نمیماند و مرگ حق است
یک روز نخودی و بابا برای چرای گوسفندان به صحرا رفته بودند که ماموران حاکم ظالم سر رسیدند و بابا را کتک زدند. حتی چندتا از گوسفندان و سگ گله را کشتند. از همین جا بود که نخودی به فکر انتقام از حاکم ظالم افتاد...
بخوانیدقصه کودکانه «ماجراهای پلنگ صورتی» و کارآگاه
پلنگ صورتی و کارآگاه خیلی سربهسر هم میذارن. در این قصه، پلنگ صورتی چندتا از شیرینکاریهاش رو برامون تعریف میکنه. بچهها! شما نباید از این کارها بکنید!
بخوانیدقصه کودکانه «ماجراهای نخودی: تولد نخودی» _ ایمان بیاوریم به دعا و یاد خدا
بابا و بیبی خیلی پیر شده بودند و هیچ بچهای نداشتند. یک روز بیبی نشست و زارزار گریه کرد و از خدا خواست که بهشان بچه بدهد. یکدفعه یک فرشته آمد و دعای بیبی را برآورده کرد و اینطوری بود که نخودی به دنیا آمد...
بخوانیدقصه کودکانه «اگر گریه نمیکردم» – ساده، پرمفهوم، فلسفی – همراه با متن و تصاویر زبان اصلی + فایل صوتی
اگر انسان گریه نمی کرد، چه می شد؟ آیا انسانیت خود را از دست نمی داد و به شیئی بیروح و بی احساس تبدیل نمی شد؟ برای انسان، گریستن ضروری است. چه کسی گفته مرد نباید گریه کند؟
بخوانید